این روزها در میان همکاران فرهنگی و خانواده ها بحث تقلیل ساعات آموزشی و احتمالا تعطیلی روزهای پنجشنبه برای مدارس ابتدایی مطرح است . نمی دانم آیا این موضوع واقعا مورد رضایت و خواست همه خانواده ها و همکاران هست یا نه ؟ اما این را می دانم که این مسئله موضوعی نیست که بشود در روزنامه ها و جراید آن را ارزیابی کرد . بحث ساعات درسی مدارس بحثی کارشناسی است و باید کارشناسان خبره آموزش و پرورش آن را بررسی کنند نه روزنامه ها و ارباب جراید .
ساعات آموزشی ، مدت زمان یادگیری است که در برنامه درسی مدارس برای دانش آموزان ارائه می گردد . برای شناخت لازم درخصوص استاندارد بودن ساعات آموزشی باید مدت زمان یک سال تحصیلی و مدت زمان آموزش در یک روز تحصیلی را در نظر گرفته و آن را با استانداردهای برتر جهانی تطبیق و مقایسه نمود .
بر اساس مطالعات انجام شده استاندارد برتر جهانی یک سال تحصیلی ، 204 روز در سال است (1) در حالی که این مقدار در کشور ما با احتساب روزهای آموزشی و کسر روزهای تعطیل حدود 169 روز می باشد از طرف دیگر استاندارد برتر جهانی مدت زمان آموزش به طور متوسط 311 دقیقه در روز است (2) در حالی که این رقم در کشور ما به طور متوسط و با در نظر گرفتن یک شیفت بودن مدارس حدود 210 دقیقه در روز می باشد .
بدیهی است با عنایت به غیر استاندارد بودن ساعات آموزشی مدارس ما ، فرصت کافی برای ایجاد تنوع در برنامه های مدارس وجود نداشته و دانش آموزان فاقد تحرک لازم در مدارس هستند . همین مسئله هم یکی از عوامل مهم خستگی و افسردگی دانش آموزان به شمار می رود . با این وصف تقلیل مجدد ساعات آموزشی آیا به صلاح دانش آموزان هست ؟
*********************
(1) - مدارس برتر جهان ، استانداردهای جدید آموزش و پرورش ، آرتور دونالد چاکر ، ریچارد هاینز ، ترجمه مرجان
(2) - همان کتاب
در قرن جدید و زندگی آینده بشر ، نظام تعلیم و تربیت مطلوب ، واجد خصوصیات و ویژگیهای خاصی است . آنچه که این خصوصیات را بارزتر می نماید ، ورود تکنولوژی به عرصه حیات اجتماعی است که سرعت بیشتری به فرایند زندگی انسان می بخشد . رشد و توسعه زندگی در چنین شرایطی ، الگوهای جدید رفتاری را از گروهها و افراد انسانی می طلبد و طبیعی است که نادیده گرفتن این الگوها می تواند مشکلات فراوانی را به وجود آورد. در این وضعیت مقوله توسعه فرهنگی نیز نیازمند تبیین و شناخت الگوهای جدید یادگیری است که درمدارس ما باید روش های دست یابی به این مهم شناسایی گردند . اگر به دنبال تربیت مطلوب نوجوانان برای دستیابی به اهداف توسعه فرهنگی هستیم باید نوع تفکردانش آموزان رادر سیستمهای موجود تربیتی و آموزشی تغییر دهیم . جامعه ما علیرغم داشتن نیروی انسانی مستعد و برخوردار از جوانانی با ضریب هوشی قابل قبول ، هنوز در زمینه ترویج تفکر خلاق در میان نوجوانان با مشکلات زیادی روبروست ، چرا که نوع یادگیری نوجوانان معطوف به تفکرات قالبی و تکراری دیگران است .
از این رو برای رسیدن به توسعه فرهنگی نیازمند تغییر در نوع تفکر و یادگیری دانش آموزان هستیم . معلمان درزمینه تغییر نوع تفکر دانش آموزان نقش مؤثری می توانند داشته باشند . در این رابطه القاء تفکر « واگرا » به دانش آموزان راهکاری قابل قبول است که سیستم آموزشی و معلمان ما باید آن را تجربه نمایند . « تفکر واگرا ، تفکری است خلّاق ، یعنی ارائه چیزی بدیع تر نسبت به آنچه دیگران می دانند و عرضه می کنند » هر چند اجرای این نوع تفکر در زمینه یادگیری با مشکلات زیادی روبروست اما می تواند ما را در رسیدن به تربیت انسانهایی خلاق برای نیل به توسعه فرهنگی یاری رساند ، چرا که این تفکر به فراگیران ، انگیزه زیادی را برای انتخاب راههای دشوار و پر دردسر خواهد داد